این منم...

ساخت وبلاگ

اینایی که هروقت اراده کنن خوابشون میبره... اینایی که تا سرشون و رو بالش میذارن میرن تو خواب عمیق و هیچ صدایی نمیتونه بیدارشدن کنه... بدونن که خوشبختن فقط کصخلن خبر ندارن...

دیدی حتی اینایی که افسرده ان مثل خرس میخوابن... اونوقت وقتی من تو روتین افسردگیم هم خواب به چشمام حرومه...

ارث پدریه دیگه...

اسم برده نشه بهتره... ولی برای میلیونیم بار ریدم تو ژن های منتقل شده از ...

این منم......
ما را در سایت این منم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahhess بازدید : 69 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1402 ساعت: 16:36

-تعمیرات سالن تموم شد و الان دو شبه که میرم اونجا... سالن جدیدمون خیلی قشنگ تر و بزرگتر از جای قبلیه... -دیروز با مدیرم صحبت می‌کردم قرار شده که امسال با بچه های پارسالم برم یک پایه بالاتر... یک نفر از دانش آموزان بدقلقم که مادر لوس تر از خودش داشت هم از مدرسه مون رفت... هرچند که رفتنش با کلی دردسر همراه شد ولی باز هم چی بهتر از این! -شهریور فرم جدیدم رو میدوزم و مهر روانه مدرسه می شوم! تجربیات جدیدم از کار رو هم مرتب مینویسم و هرروز کلی نکته بهش اضافه میکنم.-دوران قرمزی هم تموم شد و رفت تا نوبت بعدی! -جمعه شب مهمون دارم. -دنبال یک تنوع تو زندگیم میگردم! رو آخری خیلی گیرم... ذهنمو درگیر کرده چندوقت! این منم......
ما را در سایت این منم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahhess بازدید : 46 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 15:46

میدونی چیه... آدم تو وب خودش که تعارف نداره... بعضی وقت ها میل به تنوع باعث میشه افکار شیطانی بیاد سراغت... حالا نه که بخوای انجامش بدی ولی جزء فانتزی هاته... مطمئن هم هستی که هیچ وقت سراغش نمیری ولی نمیتونی بهش فکر نکنی... چون یکنواخت شدن زندگی آزارت میده...مشکل اینجاست که تو سنی هستی که هم حال و حوصله آدم جدید رو هم نداری و دلت میخواد همون قبلی ها یک آپدیت جدید بدن بیرون هم اینکه وقتی به زندگیت نگاه میکنی و میبینی هیچی کم نداری بابت این افکار از خودت خجالت میکشی...بعضی وقت ها که به همسر نگاه میکنم تو دلم بهش میگم: عزیزم کاش انقدر خوب و معصوم نبودی...مصداق بارز خوشی زده به دلش منم...(لازم به ذکر است که این افکار مبهم و نابخشودنی موقت می باشد و اواخر شهریور از بین می رود.) این منم......
ما را در سایت این منم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahhess بازدید : 44 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 15:46

عزیزانی که وب من جزو لیستشون هست ولی بنده ادرسشون رو ندارم لطفا اگه مایل هستند آدرسشون رو بذارن...

کامنت بدون آدرس میذارید آمار ما رو دارید ولی خودتون رو نامرئی میکنید؟!

آیا تبادل لینک قشنگ تر نیست؟

این منم......
ما را در سایت این منم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahhess بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:29

روی صندلی پارک نشستم و دارم گذشته شخمی مو شخم میزنم... قرار بود برای مطالعه بیام اینجا ولی زور خاطرات چربید..‌"زور" عجب کلمه قدرتمند و در عین حال وحشتناکی...اگه بخوام از لحاظ شخصیتی و جسمانی از صفر تا صد به خودم نمره آزمون مقابله با زور بدم قطعا اولش صفر مطلق بوده... ولی حالا شاید تو چند سال اخیر به ۶۰ یا ۷۰ رسیده باشه...میگم چرا... تو خونواده ما زور گفتن بزرگتر به کوچیکتر امری طبیعی بود... پدرم زور بیماری و حماقت هاش رو برای مادرم به نمایش میکشید ... مادرم به بچه هاش زور بدنی و زبانی شو نشون میداد.... برادرهام با هم زورآزمایی میکردن و به خواهرم زورگویی میکردن و خواهرم هم زور خودش رو میزد که به من زور بگه... در راس این هرم پدرم بود و اما طبقه فرومایه من بودم... هر طبقه هرم هم این اختیار رو داشت که به طبقات خیلی پایین تر دست درازی کنه و زورش رو به هر نحوی به نمایش بذاره... اما این هرم فقط به اینجا ختم نمیشد... تو مدرسه هم این هرم برای من وجود داشت اما به صورت پراکنده تر...من حتی تو مدرسه هم بدبخت بودم... کلاس اول دبستان وقتی هم میزیم منو از نیمکتی که انگار ارث باباش بود بیرون کرد کیفمو برداشتم و کنار میز نشستم به گریه کردن... این واکنش رو کلاس دوم وقتی معلم بیرحم مبه خاطر بلد نبودن یک مسئله ریاضی گوشمو پیچوند هم داشتم...بزرگتر که شدم از سن ۱۳ یا ۱۴ سالگی که اوج دوران بلوغم بود کم کم تغییر کردم... دیگه اونقدر حالیم میشد که جلوی زور وایستم... واسه همین یک بار که خواهرم دستش و بالا برد که منو بزنه و من برای اولین بار که از قبلش کلی تمرین کرده بودم و واسه این لحظه آماده شده بودم دستش و تو هوا گرفتم و یک کشیده جانانه نثارش کردم... وقتی مادرم میخواست موهامو بکشه بازوش رو گاز گرفتم و این منم......
ما را در سایت این منم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahhess بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:29